بازی روزگار به پایان نمی رسد
کشتی ما به آخر توفان نمی رسد
سیلاب لطف تو جهان را می برد، ولی
یک قطره اش به کام بیابان نمی رسد
شب تا سحر نشسته در راه اجابت ایم
دست دعای ما به آن دامان نمی رسد
مشتاق دیدن طبیب چشم های توست
بیمار عشق، گر چه به درمان نمی رسد
ما را به بوی غنچه ای مهمان کنی بس است
سهمی به ما از آن لب خندان نمی رسد
چون بیده مانده در زمستانیم و عمر ما
تا برگ سبز و زلف پریشان نمی رسد
راه خطای عهد شکستن به جان تو
حتی به انتهای خیابان نمی رسد
دست ریا به پرده کعبه رسانده ای
دست دلت به خانه ایمان نمی سد
باغ بهشت و چاه دوزخ پیش ما یکی ست
وقتی که جان به حضرت جانان نمی رسد
#ادم
+ نوشته شده در چهارشنبه 26 آبان 1395ساعت 12:36 توسط آدم ADM
ماییم و سری بی سر و سامان و دگر هیچ
اندوه فراق و غم هجران و دگر هیچ
سهمی به من از سیب نگاه تو ندادند
من ماندم و رسوایی عصیان و دگر هیچ
تو رفتی و من ماندم و تلخی جدایی
تنهایی و تاریکی و توفان و دگر هیچ
یک عمر در این گوشه به یاد تو نشستیم
با خون دل و دیده گریان و دگر هیچ
در چشم خود از یاد حضور تو ندارم
جز خاطره زلف پریشان و دگر هیچ
رویای شب و روز من انباشته شد با
کابوس سراسر همه هذیان و دگر هیچ
آخر به جنون می کشد این قصه شیرین
آوارگی و کوه و بیابان و دگر هیچ
ما را به کجا می برد این موج تمنا
یک شهر پر از تهمت و بهتان و دگر هیچ
از عشق ندیدی که چه شد حاصل یوسف
یک پیرهن پاره و زندان و دگر هیچ
#ادم
+ نوشته شده در دوشنبه 24 آبان 1395ساعت 16:41 توسط آدم ADM
+ نوشته شده در يکشنبه 23 آبان 1395ساعت 20:10 توسط آدم ADM
مثل نسیمی موج و دریا را به رقص آور
باران شو و گل های صحرا را به رقص آور
باغ نگاهم خشک شد در قحطی شادی
با نم نم لبخند خود ما را به رقص آور
امروز ما در حسرت دیدار تو سر شد
با وعده دیدار ، فردا را به رقص آور
گاهی بیا تا مجلس کابوس های من
این پیرمرد غرق رویا را به رقص آور
با چادر گلدار خود در کوچه ئ چشمم
چرخی بزن ، غم های دنیا را به رقص آور
دیوان شعرم خالی از شور است دور از تو
چون شمس مولانای شیدا را به رقص آور
در خون من مانند شعر ناب جاری شو
مثل غزل ها ، این قلم ها را به رقص آور
#ادم
+ نوشته شده در يکشنبه 23 آبان 1395ساعت 12:37 توسط آدم ADM
+ نوشته شده در شنبه 22 آبان 1395ساعت 19:20 توسط آدم ADM
به آیه آیه چشم سیاه تو سوگند
به سوره سوره صبح نگاه تو سوگند
به باغ پر عطش لاله های لبخندت
به رازهای نگفته در آه تو سوگند
به آبشار شب پر شکوه گیسویت
به شمع روشن روی چو ماه تو سوگند
به توبه های شکسته ، به دست های دعا
به تکه های دل بی گناه تو سوگند
دلم به یاد تو آهنگ زندگی دارد
به آیه آیه چشم سیاه تو سوگند
#ادم
+ نوشته شده در شنبه 22 آبان 1395ساعت 19:12 توسط آدم ADM
+ نوشته شده در شنبه 22 آبان 1395ساعت 12:13 توسط آدم ADM
تا به كي نقش و نمايش ، تا به كي بازيگري
ظاهرت با اين يكي و باطنت با ديگري
اين همه فرياد كردم عاشقم ، پايي بده
دست بر گوشت نهادي تا بگويي كه كري
من چو مجنونم اگر چه نيستي ليلا شما
چونكه دل دادن نمي داني چرا دل مي بري
آهوي چشم سياهت گرگ دارد با خودش
گر زليخا هم كه باشي ، در نهايت مي دري
#ادم
+ نوشته شده در شنبه 22 آبان 1395ساعت 12:11 توسط آدم ADM
+ نوشته شده در شنبه 22 آبان 1395ساعت 12:05 توسط آدم ADM
ابر سیاه چشم هایش غرق باران بود
خورشید یک لبخند پشت پرده پنهان بود
در جستجوی اعتماد شانه ای می گشت
انگار مثل فکرهای من پریشان بود
نیلوفری روییده در مرداب تنهایی
زیبایی خورشید در هرم بیابان بود
همرنگ داغ لاله پژمرده در پاییز
فریاد تلخ برگ مانده در خیابان بود
در دست هایش سیب سرخ خواهش حوا
در جیب هایش آتشی از جنس عصیان بود
اندیشه هایش غرق طوفان های شک آمیز
هر چند ، دریای دل او پر ز ایمان بود
جایی میان نور و ظلمت مانده سرگردان
تصویری از سرگشتگی روح انسان بود
#ادم
+ نوشته شده در يکشنبه 16 آبان 1395ساعت 19:17 توسط آدم ADM
+ نوشته شده در شنبه 15 آبان 1395ساعت 11:10 توسط آدم ADM
از رفتن بازمانده بود انگار
و روی پله هایی که به سوی روشنی می رفت
نگاهی را تماشا می کرد
مردی
شبیه من
ایستاده بود
در برابر رویایی
که عشق را
به شیرین ترین زبان
تفسیر می کرد
من ایستاده بودم
پله ها می رفت
و چشم هایش
بعد از آن همه ثانیه های آشنایی
به سوال نگاهم
با علامت تعجب جواب دادند
او به سوی روشنی می رفت
و من
به سوی تلخ ترین پایان رویایی شیرین !!
#ادم
+ نوشته شده در شنبه 15 آبان 1395ساعت 11:05 توسط آدم ADM
+ نوشته شده در سه شنبه 11 آبان 1395ساعت 6:17 توسط آدم ADM
پنجاه و نو
پنجاه و هشت
پنجاه و هفت
ثانیه های زندگی
پشت چراغ قرمز ایستاده است
در ایستگاه متروک زندگی
مسافری
انتظارم را نمی کشد
خالی
سرد
غبار گرفته
مثل اتوبوسی پیر
که اجازه عبور از خط ویژه ندارد
در نفس های به شماره افتاده ام
حقارت را
احساس می کنم!
#ادم
+ نوشته شده در سه شنبه 11 آبان 1395ساعت 1:58 توسط آدم ADM
قطره را سوداي دريا سوي دریا مي كشاند
عشق ليلي پاي مجنون را به صحرا مي كشاند
ذره چون بي تاب مهر روي ماه آسمان ست
خويش را تا خرمن خورشيد بالا مي كشاند
شعله هاي لاله دشت افروز شد ، پروانه ها را
دل به ياد شمع سوي دشت و صحرا مي كشاند
اي رخت آيينه دار چشمه عشق و محبت
تشنگي ما را به بوي آب آنجا مي كشاند
#ادم
+ نوشته شده در دوشنبه 10 آبان 1395ساعت 0:26 توسط آدم ADM
چشمه اي بود
خشكيده
درختي
در باغ پژمرده
دفتري
بي كلمه اي!
"هستي" ، لفظي بود
كه هنوز
معنايي در اعتبار خود نداشت!
جوانه زدم
جاري شدم
چون قطره از دل سنگ
چون بوي شكوفه از تن شاخه
غزلي ناب در كتاب آفرينش
"انسان"
#ادم
+ نوشته شده در يکشنبه 9 آبان 1395ساعت 1:06 توسط آدم ADM
آخرين انار
از بلندترين شاخه
خون دلش را
دانه دانه
نثار افتادگي برگ مي كند !
يك روز
شاخه از انار تهي مي شود
درخت از شاخه
و زمين از درخت !
من اما آن روز
هنوز
سرگشه ميان توهم و ترديد
سيب مي چينم
از شاخه ای
که شايد
درخت انار نباشد
#ادم
+ نوشته شده در يکشنبه 9 آبان 1395ساعت 1:04 توسط آدم ADM
تهي از عشق
انسان
آيينه اي ست
در برابر هيچ كس
پنجره اي گشوده
به هيچ سو
آونگ ميان دو هيچ
هيچ!
#ادم
+ نوشته شده در شنبه 8 آبان 1395ساعت 4:12 توسط آدم ADM
سكوت يعني هيچ!
حتي شب
بي صداي جيرجيرك ها
رسميت نخواهد يافت.
نفرت را باور دارند
زير صفير گلوله اي
واقعيت آن را اثبات مي كند
اما
حقيقت خاموش عشق را
هيچ كس
ايمان نمي آورد
امروز
زندگي يعني
دستي براي تمنا
سري براي تعظيم
و
زباني كه نبايد سرخ باشد!
#ادم
+ نوشته شده در شنبه 8 آبان 1395ساعت 4:02 توسط آدم ADM
افتاد
بر خاك افتاد
نه چون سيب در درگاه كمال
بر خاك افتاد
نه چون برگ زير پاي نسيم
افتاد
چون قاصدك
از نردبان باد
وقتي
افتادگي را انكار مي كرد
بر خاك افتاد
#ادم
+ نوشته شده در چهارشنبه 5 آبان 1395ساعت 10:04 توسط آدم ADM